علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

چند روزی نیستیم

عزیز دلم فردا داریم میریم شوش خونه مامان جون وباباجون،خیلی خوشحالی همش میگی بریم میگم الان بریم میگی نه بریم ،الان نه،میگم صبح میریم میگی نه بریم ،نمیونم چت شده منظورت از الان چیه،ساک لباساتو به زور با خودت اینورو اونور میکشی ون صفه شبی نمیدونم کجا میخوای بری،بهت میگم الان شبه میخوای بریم میگی نههههه بریم وااااااااااا چت شده توووو  فکر کنم هنوز مفهوم الان وبعدا رو نمیدونی الانم دیگه خسته شدم پا شم بخوابم که صبح زود باید بیدار بشم .تو وبابا هفت پادشاهو خواب دیدین ولی من هنوز چسبیدم و اصلا کنده نمیشم گیج خوابم بووووووس برای دوستایی که در نبودمون احوال پرسمون هستن برای شمااااا ...
27 ارديبهشت 1393

مناسبتای قشنگی که گذشتن

بازم سلام به روی ماهت: وقت بشه حتما عکسای این مناسبتای قشنگو میارم: تولدت که 30 بهمن بود و ی تولد خونوادگی گرفتیم  اگه اشتباه نکنم با روز مهندس چند روزی اختلاف داشت که من توی ی روز هر دو مناسبتو گرفتم و ی کیک خوشکل درست کردم هم  برای تو هم برای بابا و هردوتون شمعو فوت کردین، 5 فروردین تولد بابایی و پنجمین سالگرد ازدواج منو بابایی که اون روز 4 تا کیک درست کردم وبا عمه  خدیجه وبقیه ی عزیزانمون اون روزو جشن گرفتیم و بعدش ساعت 11 شب رفتیم پارک  که به تو والهه خیلی خوش گذشت. 12فروردین هفتمین سال جشن عقد منو بابا بود 14فروردین هفتمین سال عقد محضریه منو بابا ...
27 ارديبهشت 1393

این روزهای تو

سلام عزیز دلم این روزها خیییییلی شلوغو شیطون شدی ی مدت خوب شده بودی ولی اونقدر ورجو وروج میکنی و موقع کارتون دیدن وفیلم دیدن اونقدر سوال میپرسی که آدمو از دیدن منصرف میکنی،ی سوالی رو چندین بار میپرسی واصلا هم از جوابای تکراریه من خسته نمیشی. مثلا ی روز با هم داریم فیلم میبینیم: علی مرتضی:مامان ماشین چی شد؟ مامان: خراب شد. علی مرتضی:کی خرابش کرد؟ مامان:مواظبش نبودن خراب شد. علی مرتضی:چراااااااا؟ مامان:خوب تصادف کرد که خرابش شد. علی مرتضی:چرااااااا تصافا کرد؟ مامان:حواسش پرت شد تصادف کرد. علی مرتضی:پس مامان این بچه کوووووو؟ مامان:مامانش داره غذا درست میکنه. علی مرتضی:چار نیومد پیشش؟ ...
27 ارديبهشت 1393

بازهم به هر بهانه ای از تو مینویسم

اینجا داشتیم از چشمه های آب گرم واز کنار سد برمی گشتیم که تو گیر دادی برییی،بهتر خودت ببینی 93.1.16 1.20 تولدم بود کلی کمکم کردی برای درست کردن کیک البته بابا هم کمکم کرد،بعدش رفتین دزفول  دادا وجدو رفتن چشم پزشک ما هم رفتیم باهاشون خوش گذشت ودیر وقت اومدیم وتوووووووو این کیک تولدم که برای اولین بار زبرا کیک درست کردم خوب شده بود 93.1.25 مریخ به نزدیک ترین فاصلش رسیده بود واین اتفاق هر15 سال یک بار میفته ومیشد مریخو با چشم غیر مسلح دید منو بگو چقدر ذوق کرده بودم ...
23 ارديبهشت 1393

ی احساس فوق العاده

93.1.16 بابایی مارو برد کنار سد که نزدیک چشمه های آب گرم بود اولین بار بود که میرفتم توصیفش سخته فوق العاده بود،روبرومون رشته کوههای زاگرس به هم چسبیده بودن که یکی بالای یکی دیگه قرار داشتن وهمینطور میرفتن تا ناکجا آباد،هواسرد بود وسد از آب بارون سر ریز کرده بود وصدای شر شر حالی میداد واز همه زیباتر نم نم بارون که عین شبنم میخورد توی صورتمون و گله های گوسفند که از کوهها میرفتن بالا وپایین. این کوهها خیلی بلندن ولی تو عکس زیاد معلوم نیست ...
23 ارديبهشت 1393

کوتاه کردن موهات

موهاتو 16 فروردین کوتاه کردیم منو بابا بردیمت ی آرایشگاه مردونه که دوست بابا بود وآخرین نفر بودیم وتو هم مث  ی پسره خوب نشستی موهاتو کوتاه کرد وتوی آینه همش شکلک در میاوردی. البته اونچیزی نشد که من میخواستم الان بعد گذشت یک ماه و یک هفته موهات مث قبل بلند شدن.البته اونموقع موهاتو حالت میدادم خوشکل میشدی. 93.1.22 اونچیزی که دستته حباب درس کنه که دادایی از دره شهر برات خریده ...
23 ارديبهشت 1393

بعد از مدتها مینویسم از تو

سلام عزیز دلم خوبی فدات شم سه ماهه از خاطرات خودت هیچی ننوشتم و فقط وبتو با خاطرات زندگیه خودم تلخ کردم ببخش منو عزیز دلم،ی خبر خوب بهت بدم که دیگه اصلا قصد ندارم توی وبت از خودم بگم ،وی وب دیگه توی بلاگفا درست کردم که حرفای خودمو بدون رمز گذاشتن برای پستا اونجا مینویسم وآدرسشو فقط به دوستای خودم میدم. عزیز دلم الان که مشغول دیدن برنامه ی دالاهو از شبکه ایلامی وخوابت برده و منم تمام کارامو تموم کردم وخونه ترو تمیزه وبهترین موقست برای نوشت از تو... خداروشکر خیلی از 2 ماه پیشت بهتر شدی حرف گوش کن تر،با ادب تر،ودیگه خیلی از حرفای بد گذشته رو تکرار نمیکنی و این بخاطره اینه که خونمون خیلی خلوت تر از قبل شده مهمونا که رفتن محمد امین اینا ...
23 ارديبهشت 1393
1